یک شخصیت هایی که نه بدبختانه خیلی شخصیت های اطرافم از راه دور یا همین دنیای مجازی مرا یاد کتاب عقاید یک دلقک می اندازند که باوجودی که شنیرنیازمند کمک بود هیچ کس حاضربه کمک کردنش نمی شد سراغ هرکه می رفت صحبت های خودشان را ارائه می دادند عقایدشان را به رخ می کشیدند و آخر سر میگفتند متاسفم که نمیتوانم کمک کنم هم در مورد نیاز مالی و هم در مورد رابطه اش هیچکس حتی نزدیکانش حاضر به یاری کردنش وپیدا کردن معشوقه اش نبودند شخصیت های دوروبری هایش که یک مشت احمق سطحی نگربادید معمولی و خسته کننده بودند من را یاد دوست دختر کسی که عاشقش بودم ازمن جدا شد و این روزها دوری را سخت تحمل می کنم انداخت به این صورت که ایشان دوست دختری از شهر قم داشتند قبل تر ازما و رابطه شان تقریبا تمام شده بود وقتی با یار شروع کردم ایشان تنها راست ِ شان همین بود که قبلا یک دوست دختر داشته اند که ایران زندگی میکرده و چیزی که فهمیدم این بود که خیلی با هم خوب بوده اند و یار ما عاشقش بود چون آن زمان ها به قول خودش بچه ای هفده ساله بوده و دختر به دلیل مذهبی بودن و تفاوت در مذهب و فرهنگ دلش نمیخواسته با یار ما تا اخر عمر بماند که یار ما از خارج پاشود برود ایران با او ازدواج کند بنابراین رابطه شان برپایه ی یک دوستی ساده ی پنج ساله ی با احترام بوده که اخر سر دختر به طور خیلی منطقی با ایشان تمام می کند و ازآنجا که یار ما خیلی آرام و ساکت و مودب بودند با تمام سختی های زنگ نزدن می پذیرند.اینها را دوست دختر گفتند. چون فقط با هم زنگ میزدند و هردو دریک کشور جداگانه زندگی می کرده اند .یار جداشده ی ما آن روزها شماره تلفن و آیدی ایشان را به من داد و خیلی منطقی گفت گفته ام که با هم هستیم و اینها . از همان اول که با ایشان شروع به صحبت کردیم قرار گذاشتیم با هم دوست باشیم و هوو بازی در نیاوریم من هم از ته دل همچین رفتاری در دل نداشتم که با ایشان داشته باشم.خوشحال شدم ازین رفتار متمدنانه.امااو با ما سر لج و هوو بازی داشت .خیلی مراعات کردیم دیدیم نه نمیشود بالاخره کاسه صبرم لبریز شد یک روز بدون سلام کردن زنگ زدم ایشان جواب دادند به تو یاد ندادند سلام کنی گوشی رویم قطع شد به حالت بهت فرو رفتم من سلام بلد نیستم شما چرا گوشی قطع کردن بلدید ؟با خود گفتیم حیف این پسر که زمان نوجوانی اش عاشق همچین سیبیلوی مذهبی به غایت ارزشی شده .حالا آن دختر ازدواج کرده و گهگاهی سراغ دوست پسر دوران نوجوانی اش را از من میگیرد دیروز فهمید یار جدا شده ام از من بریده اند و دیگر جواب مارا نمیدهد ایشان هم از فرصت استفاده کرده فرمودند من به خاطر شما دیگر یا او صحبت نمی کردم کنار کشیدم درصورتی خیلی قبل تر از من رابطه شان تمام شده بود وفقط گاهی چت می کرده اند ادامه دادند من میدانستم از دستت عاصی شده می دانستم تو خسته اش می کنی رابطه تان از اول بچگانه بود اخر حرفهایش هم یک ناراحت نشوی گفت که روی خاله زنکی هایش روپوش بگذارد.در ادامه زخم زبان هایش گفتم من این اخری ها از روی زیادی دوست داشتنش به او فحش میدادم گاهی ازینکه مشغله کاری داشته و جوابم را نمیداده او هم میخندید و میگفت درک می کنم چون از روی عاشق بودنت هست و از همان اول من عاشق بودم و ایشان چون خودشان را از احساس بازنشسته کرده بودند می گفتند دیگر دوره ی عاشقی ام گذشته فقط میتوانم دوست داشته باشم و دوست داشتنم قلبی است نه از روی هوس و چیزهای دیگر همین را گفتم ایشان باز گفتند وای وای راست می گویی تو به او فحش دادی او خیلی پسر مودبی بود وخیلی نمک و اسپایسی روی زخمم پاشیدند درست به همین حالت در صورتی که ایشان بیست وشش سالشان است و شش تا کمتر دارم دلم می خواست طور دیگری بزرگانه با من همدردی کند و زخم زبانم نزد برعکس مرا یاد دخترهای دبیرستانی و عمه بالقیس انداخت با رفتارش. دیگر جواب پیامش را ندادم رفتم سراغ دوست پسر یار جدا شده ایشان فرمودند ما با هم قهریم به این دلیل که رفاقت چند ساله داریم و او هیچ توجه به من نداشته معرفت نداشته سر اینکه احساس ندارد و دلش برای ادم تنگ نمی شود.البته او کلا آدم سرد و آرام و مهربانی و خیلی کم حرفی بود و مقداری هم بی احساس نسبت به آدم های دیگر حتی رفیق های پسر چندین ساله اش.همین رفتارهایش به او یک جذبه مردانه داده بود که من خوشم می آمد همیشه حالا هم می آید. خواهش کردم برود سراغش بپرسد دلیلش برای جدایی ما چه بوده چون همیشه آرام وساکت و مهربان و مردانه بوده ناراحتی هایش را بروز نمی داده و کلا آدم غیر منتظره ای بوده دوست پسرشان فرمودند ما دیگر با هم کاری نداریم رابطه تان به من هم ربطی ندارد در صورتی که یادم آمد آنوقتها که با هم بودیم توی کون من و یارم می رفت ناخونک میزد ببیند رابطه مان در چه حال است .خب این هم هیچ رفتم سراغ دوست دیگرشان که به من قول داده بودند مرا در شرکت به عنوان منشی استخدام کنند همین که فهمید دوستش با من ِاز همه جا افتاده به هم زده از من یک عذرخواهی متکبرانه کردند و گفتند متاسفم و این ربطی به قطع رابطه تان با او ندارد چون من شما را نمیشناسم نمیتوانم استخدامتان کنم انگار من به وسیله دوست ایشان شخصیت داشتم و حالا یک آجر پاره هستم که به درد دیوار ساختن نمی خورد
اینها را از خیلی وقت پیش ها در دلم داشتم اما حال و حوصله خاله زنکی نداشتم دلم نمی خواست هیچوقت رابطه ام را روی کاغذ بیاورم می خواستم انقدر توی خودم جایشان دهم انقدر درد بکشم تا روحم صیقل بخورد و به یاد آوردن این روزها حالم را بهم نزند اما برای شناخت انسان ها اینها را نوشتم که پر از مثال و واقعیت آدم ها بود. چیزی که نوشتم رفتارهای انسانیست در موقعیت های مختلف که چقدر احمق و پست می شوند و آدم را تا حد انزجار از خودشان متنفر می کنند.به اینها حتی نمی شود گفت آدم های معمولی. چیزی بین بی شعوری و کوته فکری هستند.
No comments:
Post a Comment