150
قاشق برداشتم فرو کردم تو کدو
پیچوندم پیچوندم
هی شکمشو خالی کردم
نگا کردم
هی شکمشو خالی تر کردم
نگاه ، تَر کردم کشیدم به دیواره هاش
انگار دنبال چیزی می گشتم
نمیدونم خودم هم دنبال چی
ولی مطمئنا دنبال یه گمشده می گشم
رسیدم نزدیکی های تهش
توقع داشتم چیزی از توش در بیاد
نمیدونم گنج قارونی فرش سلیمانی
نگام میخ شد فرو رفتم توش
گم شدم گم شدم
ته کدو رو نگاه کردم
من یه سوراخ بودم
چاقو از انگشتم بیرون زده بود
خون می چکید رو سرامیک
نفهمیدم چطور
به این راحتی من سر از سوراخ
و چاقو سر از پشت انگشتم در اورد
اخه قبلش مرده بودم
No comments:
Post a Comment