یه حبه قند -نگار جواهریان با سکوتش شنیده می شود .آرامش و انتظارش را به اینور وآنور می کشاند.به حمام می کشاند.به پشت دستهای زن دایی.بین انگشتناش .حرف ها پشت لب های نیمه باز، پشت دندان ها آرام می گیرند .نرم می شوند .بین راه رفتن هایش بی علاقی چیزی شبیه دلهره است .چیزی بین شدن یانشدن . کنار می آید.از بالا می بیند.دوروبری ها را از بالا میبیند. از بالادیدن هایش او را به سوی سکوتی آمیخته بادرد سوق می دهد. شخصیتی با یک آرامی ِ خاص که بانگاهی عمیق درک می شود. این وسط ها یک مسعود هست .بی حوصلگی های نوجوانی را دارد.فضایی پر از سنت و دور هم جمع شدگی فضای بگو بخندهای خانوادگی روزمرگی های اطرافیان دلش را می زند.یک لپ تاپ دارد که گویای شخصیتش درفضایی ست که حال این روزهای جوانان را نشان می دهد.گوشه گیری هایش را با او پر می کند.یک مرضیه که از روی عادت و نشنیدن مداوم "نمازت را خواندی؟" طوطی وار انجام میدهد و شخصیت های دیگر با نگاههای سنتی و سطحی.به دایی بین زنده و مردگی اش ،بین تپیدن هایش .مرگ انتخاب می شود . به زیرخاک کشانده می شود.وحالت صحنه هایی که فقط دیدنش لذت دارد.
این که میگویم لذت لمس واقعی لذت است .صحنه هایش را هی عقب می کشم عقب می کشم برای دوباره و چندباره دیدن
No comments:
Post a Comment